هنوز قهوههای کافه نادری خوباند
هنوز بدیعزاده خوب میخوانَد
هنوز سعدی خوب مینویسد
و هنوز
دلتنگِ تو بودن خوب است
خوب است که هیچکس اینجا نمیپرسد:
چرا دوتا قهوه؟
خوب است که هیچکس اینجا نمیفهمد
چرا دوتا قهوه
خوب است که صدا به صدا نمیرسد
اینجا
وقتی داد میزنم: آقا!
دوتا قهوه
آقا!
صدای خزان را پایین بیاور
دیگر به تنم جان نمانده است
و اینکه در رفتنِ جان از بدن
مردم حرفهای زیادی میزنند،
حرفِ زیادی میزنند
اینجا هنوز کسیست
که بهاندازهء هزاراننفر نیست
و جایش روی تمام صندلیها خالیست
کسیکه هر پاییز
پای تمام درختان شهر
شدخزانِ تازهای خواهد کاشت
و کسیکه تورا دیده باشد
پاییزهای سختی خواهد داشت...
نظـــــر فراموش نشـــه